کشتارِ مصلحتی من در " من... "
سایت خبری تئاتر - نقد و بررسی نمایش " من... " به طراحی و کارگردانی فرهاد تجویدی
.
نمایش آگاه به اشتباهات خود است و خود میخواهد خودش را روی صحنه زیر سوال ببرد. انگار اثر دارد جار میزند که مخاطب عزیز ما را نقد نکنید. از ما ایراد نگیرید. ما را بپذیرید و به ما حق بدهید که جویای نام باشیم. چه کنیم که ما را در سالنهای معتبر مرکز شهر که تحت اختیار سوپراستارهای سینمایی است راه نمیدهند و چارهای نداریم که دراینجا، در جنوبیترین نقطه تهران به اجرای نمایش میپردازیم.
پایگاه خبری تئاتر-گروه تئاتر اگزیت -مجید اصغری: نمایش " من... " اثری به ظاهر اجتماعی است که در لایههای سطحی مسائل روز جوانان مانور میدهد و اساساً دغدغهی ریشهیابی و علتجویی را ندارد. کارگردان علتش را میگذارد پایِ مخاطبان و مانند هنرمندان شبهمدرنمان کمی عقبنشینی کرده و از این که بخواهد نظرش را بدهد خودداری میکند. چرا؟ واقعا چرا به عنوان کارگردان نمیتوانم صریحترین نظرات و دیدگاه هایم را در قبال خود، اطرافیان و جامعه ابراز کنم؟ آیا میترسم؟ هنوز وقتِ گفتنش نشده است؟ جامعه هنوز پذیرای نظراتِ من یا " من... " نیست؟ آیا من به عنوان کارگردان همچنان از نبود جسارت در خودم رنج میبرم؟ یا که شاید واقعا دردِ بیدرمان من چیست و باعث و بانیأش چه کسانی هستند؟ اما خوبی مسئله این است که کارگردان عزیزمان همچنان به این سوالات فکر میکنند و جزو دغدغههای روزانهشان نیز هست.
شاید روزی چندبار این سوالات را در ذهنشان مرور میکنند و جوابی بابتشان نمییابند. این سوالات همه جا با او هستند. در صفِ نانوایی، در ورزشگاهِ آزادی، در مترو، درقهوهخانه و حتی در تماشاخانههایی که استارهای سینمایی در آنجا به نشان دادن بروبازو و ماتحتِ قلمبه و خوشگلشان میبالند و تنفّرِ جنابِ تجویدی را برمیانگیزند. اما این خودسانسوریهای مصلحتی کار دستِ کارگردان عزیزمان میدهد و از ناخودآگاهِ جنابشان به رویِ صحنه پردیس تئاترِ تهران راه یافته و به رقاصی و شامورتی بازی میپردازد. کارگردان آگاهانه دست به خودزنی روی صحنه میزند و به واسطه دیالوگهای کنشگران، اثر خود را سطحی، فاقد ساختار و بینشی عمیق معرفی میکند. این خشوع مصلحتی را چگونه میتوان معنا کرد؟
آیا کارگردان ابزار لازم برای تهیه و تولید یک اثر مثلاً محکم، دراماتیک و با ساختار قوی را نداشته است؟ سالنی که مورد نیازش بوده را به دست نیاورده و یا می خواهد با این شیوه تئاتر شبهِ روشنفکری را بکوبد و مورد انتقاد قرار دهد؟ راستش را بخواهید هیچکدام از این گزارهها نمیتواند پاسخی مستدل و منطقی برای این نوعِ خودکوچکبینی باشد. اما حقیقتِ امر این است که این خودزنیها به جریانی تازه شکل گرفته در تئاتر ما مرتبط است که متاسفانه به شیوهای بد ارائه میشود.
نمایش آگاه به اشتباهات خود است و خود میخواهد خودش را روی صحنه زیر سوال ببرد. انگار اثر دارد جار میزند که مخاطب عزیز ما را نقد نکنید. از ما ایراد نگیرید. ما را بپذیرید و به ما حق بدهید که جویای نام باشیم. چه کنیم که ما را در سالنهای معتبر مرکز شهر که تحت اختیار سوپراستارهای سینمایی است راه نمیدهند و چارهای نداریم که دراینجا، در جنوبیترین نقطه تهران به اجرای نمایش میپردازیم. این سرافکندگی بدترین ضربه را از لحاظ ساختاری به اثر وارد کرده است. اتفاقاً اثر باید جسور بوده و طالب نقدهای ترجیحاً بیرحمانه باشد. اتفاقاً باید مدعی هنر و ساختار باشد و بر خودش ببالد که این هنر را توانسته از سر حد مرکز شهر به میان مردم جنوب تهران بکشاند. باید طوری عمل کند که افتخار تئاتر را نه در سالنها، تالارها و تماشاخانههای مرکز شهر، بلکه در سالنهای جنوب تهران جویا باشد. با این تفاسیر نمایش " من... " درباره چیست؟
نقد مَن مَن کردنهای مبتذل و پیش پا افتادهای که هر کدام از ما در هر پست، قشر و جایگاهی که هستیم نیز داریم. سرراست بگویم که نمایش در پی " ما " است تا "من". " ما "یی که به دیدگاه کارگردان، مدتهاست گم شده و از آن خبری نیست. کارگردان از این " من "ها خسته است و رنجیده خاطر. جوری که خودش به وسط صحنه میآید و با فریاد خود، هجمهای از من منهای هشتاد کنشگر روی صحنه را ساکت میکند و میگوید : " چقدر من من من من ؟... ما ". وی با این دیالوگ به تقدیس " ما " یا به نوعی اتحاد و تفکر جمعگرایی میپردازد. اوج این خواستگاه " ما " طلبانه را در پایان نمایش به وضوح شاهد هستیم. با این حساب این سوال برایتان پیش نمیآید که بزرگواران ( حمید ورد و فرهاد تجویدی ) چرا عنوان نمایششان را " من ... " با سه نقطه بیکارکرد گذاشتهأند؟! به پوستر نمایش توجه کنید.
پوستر نشان دهنده یک ستون فقرات است که یک بخش آن قرمز رنگ شده است. آیا قرمز شدن یک بخش و جدا دیدن آن از بخشهای دیگر یک ستون فقرات، بیشتر تاکید بر فردیت نیست تا جمعگرایی؟! این تضاد بین عنوان نمایش و طراحی پوستر با محتوای اثر را چگونه میتوان معنا کرد؟ آیا ارتباطی با عرایض بنده در ابتدای این نوشتار ندارد؟ ( یا دارد؟! ). اشتباه دوم دقیقاً در همین جاست. جامعهای که افرادش به اصطلاح من من میکنند به این دلیل است که منِ خود را نیافتهاند. اساساً با مسئله منیت خود بیگانهاند و به شدت در جستجوی آنند. وقتی " من "ی وجود نداشته باشد، " ما " از کجا سردربرآورد؟! حال این که چرا انقدر " منِ " افراد در جامعه ما لگدکوب شده است را نمیتوانم بگویم. شاید دلیلش این باشد که من هم مانند کارگردان عزیزمان از جسارت لازم برخوردار نیستم و ترجیح میدهم که در همین سطح باقی بمانم، خودم را روی صندلی پردیس تئاترتهران شُل کنم و به خورده رفتارهای کمیک کنشگران، هایهای بخندم و راضی از سالن خارج شوم.
به هر حال هنرتئاتر نیز تعاریف خاص خود را دارد و باید با مدیوم تلویزیون ( آن هم صدا و سیمای ما ) تفاوت داشته باشد. بسط مسائل اجتماعی به شکل برنامه " خنده بازاری " در تئاتر فایدهای که ندارد هیچ، یک نوع عقبگرد برای کارگردان نیز به حساب میآید. مخاطب به تئاتر نمیآید که دقیقاً همان چیزی را ببیند که عیناً در تلویزیون تماشا میکند. حتی تکراری شدن ایدههای اجرایی و برخی کمدیها برای کسانی که آثار تجویدی را دنبال میکنند نیز خسته کننده است. اما نکتهای در این نمایش وجود دارد که به شدت مهم است و این اهمیت به قدری است که باید به آن اشاره کنم. این مهم " صداقت " است که به شکل عجیبی در هشتاد کنشگر این نمایش رخنه کرده است. صداقتی که پیداست از خود فرهاد تجویدی نشأت گرفته و به شدت به کام مخاطب شیرین است. بدون تردید پتانسیل بسیار خوب همراه با انرژی بالای کنشگران با هدایت جناب تجویدی، میتواند ایشان را به یک گروه منسجم و خلاق تئاتری تبدیل کند. به امید اجراهای شایان از این گروه صادق و جوان.
مجید اصغری
"من " اول شخص جمع شد
نگاهی دیگر از کاظم هژیرآزاد به نقد نمایش من
نوشته ی : حمید ورد و فرهاد تجویدی
به کارگردانی : فرهاد تجویدی
نمایشنامه ی " من" را "حمید ورد" و "فرهاد تجویدی" نوشته اند و کارگردانی آن را " فرهاد تجویدی " عهده دار است. بازیگرانش، بیش از هفتاد نفر دختر و پسر از ۱۸ تا ۲۵ ساله و عاشق بازیگری اند که در کلاس های کارگاهی آقای تجویدی در فرهنگسرای دماوند و رودهن آموزش دیده اند و آرزو دارند در آینده بازیگران تئاتر، تلویزیون و سینما شوند. این نمایش حاصل یک سال و اندی آموزش های کارگاهی به این جوانان است که همراه استاد شان این شب ها به صحنه ی تالار "محراب "جان تازه می بخشند. جالب این است تعداد زیادی از این هنر جویان در دماوند و اطراف آن زنگی می کنند بنابر این شب بعد از اجرا با اتوبوس به داماوند و رود هن می رفتند.
نمایش داستان خطی ندارد اما از یک موقعیت مشخص آغاز می شود. نوعی(آئینه نمایشی ) یا نمایش در نمایش است.(کارگردان نمایشی درست موقع اجرا، در مقابل تماشاگران منتظر، از گروهش قهر می کند و می رود و بازیگران را در مقابل تماشاگران تنها می گذارد. این بازیگران عاشق نمایش، در این موقعیت ، تصمیم می گیرند زندگی خود را برای تماشاگران به نمایش بگذارند و هر یک "من " خود را به شکل داستان های متعددی به نمایش می گذارند. آن ها کولاژی از اتفاقات ناپیوسته و مجزا که در کل جامعه به صورت های پیدا و پنهان پیوند دارند و روزگار ما را تشکیل می دهند را در مقابل چشمان مان جان می بخشند.
حکایت آرزوها ، ناکامی ها ، دل شکستگی ها و حرمان های نسل نوی است که در میان دو دریای ناآشنا، (گذشته و حال، بودن و نبودن، خواستن و نخواستن. توانستن و نتوانستن،) غوطه می خورند و سرگردان، این سو و آن سو می روند.
شور و انرژی این جوانان به قدری است که تماشاگر را میخکوب می کند و ریتم بجای نمایش به ملال، مجال و میدان نمی دهد. این شور و انرژی، به یمن داشتن هدف هایی که کارگردان به آن ها پیشنهاد کرده و برای این بازیگران به صورت امری واقعی و باور پذیر درآمده، به تماشاگر منتقل می شود. به عبارت بهتر "من " سرگذشت تعدادی " من " است که خود را تعریف می کنند و به نمایش می گذارند آن ها نشان می دهند "من" مرادف است با: دشمنی، نفاق و جنگ و ظلم. قهرمان این نمایش یک نفر نیست بلکه همه بازیگران آن به نوبت قهرمان این داستان ها هستند. خصال هر یک به گونه ای متفاوت بیان می شود. یکی جوانمرد، یکی دزد و خائن، دیگری ظالم آن یکی مظلوم و...توصیف همه این قهرمانی ها لحنی طنز آمیز دارد. " تجویدی " این تضادها را نه به صورت دراماتیک و تراژیک بلکه به صورت تصاویری کمیک و طناز به نمایش گذاشته و بیان می کند و تلخی و گزندگی آن ها را با رفتار کمیک می گیرد. راز موفقیت نمایش " من "هم در همین نگاه است و" چارلی چاپلین " را در یاد ها زنده می کند که با کار های خنده دار، تلخی کنه تضادها را به کام بیننده شیرین می کرد.
تجویدی شکلی را که برای این مضامین انتخاب کرده، سراسر تلفیقی از انواع و اقسام آموزه های هنر نمایش و بازیگری، از بیومکانیک " میرهولد" و" پرفرمنس آرت " گرفته تا واقع گرایی " سیستم استانیسلافسکی " و استیل فاصله گذاری " برشت " و انواع " ژست های روانی" پیشنهادی "میخائیل چخوف " و ... را به خدمت گرفته و با اجرای این نمایش عملا به هنر آموزان در کارگاهش تدریس کرده و توسط خود آن ها به صحنه آورده است. در میان این انواع و شیوه ها و شگرد های بازیگری، همچنین برخی اشکال کمدی بوف، و ادا و اطوار غلو شده ( گروتسک) کمدی کلام و موقعیت و برخی اشکال نمادین را نیز برای حظ سمعی و بصری تماشاگر مانند کیف زنی در مترو، بازی فوتبال ، اجحاف در نانوایی سنگکی و کتابخانه سوت و کور و غیره را به یاری گرفته و چاشنی نمایش اش کرده است. سرگذشت هایی که روایت و بازی می شود، هریک نوعی تاثیر را در تماشاگر ایجاد می کند. گاهی می خنداند ، لحظه ای متاثر می کند و زمانی به تعجب وا می دارد. اما بیشترین تاثیری که بر تماشاگر می گذارند، انتقال انرژی است که مرحون نظم و ریتم بی وقفه و به جا و درست و تصویرسازی از طریق ایجاد فرم های نمایشی است که در این نمایش ، اهمیت فوق العاده و درجه اول دارد؛ ما مفاهیم مندرج در نمایش را از طریق فرم های نمایشی دریافت می کنیم اما مهم این است که قراردادی که با تماشاگرش می گذارد، این اشکال را نه به صورت مجرد و فقط به خاطر زیبایی خود شکل، بلکه برای بازتاب مضامین منطبق با این اشکال به خدمت گرفته است.
توان بازیگران آن قدر به هم نزدیک است که نمی توان گفت کدام شان سرترند در حقیقت آن ها همه یک تنند و همگی کل واحدی را تشکیل می دهند که به اتکاء عنصر عشق به بازی گری و اعتقاد و تمرین و مهارت در عناصری چون: ایمان و باور، تمرکز، تخیل، و نظم و پذیرش عمل به شعار یکی برای همه و همه برای یکی این مهم را هر شب به انجام می رسانند. البته برخی لغزش ها در بیان و صدا را می توان به حساب سن کم آنان گذاشت و با چشم پوشی به نفع مفاهیم محتوای غنی نمایش و اشکال زیبایی که می آفرینند، گذشت.
نمایش" من " علی رغم توصیه های " آدلف آپیا " که نمایش را اساسا به سه عنصر یاری گر تقسیم می کرد: ۱- بازیگر: انتقال دهنده متن بر صحنه ۲- فضای سه بعدی: در خدمت پیکر متجسم بازیگر ۳- نور: عنصر جان بخشی و زنده نمایی دو عنصر بالا(۱) ، نمایشی است مطلقا بازیگر محور و بی نیاز از دکور سه بعدی و عوامل کمکی مانند وسایل صحنه ، و موسیقی. تنها نوری که بتواند پیکر بازیگران و اعمالشان را نشان دهد برایشان کفایت می کند. فضا، خالی و لخت است و فقط بازیگران هستند که با نظم و هماهنگی، گاه مانند سربازان تعلیم دیده ای ظاهر می شوند. تماشاگر از سالن راضی بیرون می رود، وقتی در انتها از یکی از آن ها می پرسی چه دیدی، داستانی خطی بیاد نمی آورد اما به درستی می گوید واریته ای از جلوه ها و اشکال نمایشی، در باره ی زندگی خود را دیده است که به زبانی تصویری غیر متکلف و همه فهم اجرا شده و اضافه می کند که او با همه این مسائل آشنا است و نمونه هایش را در زندگی خود دیده است.
در این نمایش با شخصیت به معنی کلاسیک آن روبرو نیستیم بلکه اشکال بیرونی و تیپیک آدم ها و البته غلو شده ( گروتسک)، آن ها را می بینیم . همین تصاویر بیرونی آدم ها از سر ضمیر شان خبر می دهند و آنان را معرفی می کنند. این نوع تصویر سازی به تماشاگر فرصت می دهد که بعد از نمایش، خودش بیاندیشد و کنه علت های این مناسبات را در ذهن خود ترسیم و مقایسه و قضاوت کند و آدم های اطرافش را بهتر بشناسد.
هدف نهایی این نمایش این است که بگوید " من " نباش. از من ناسازگاری ، نادرستی ، جنگ، و دشمنی می روید. " ما " باش که از آن دوستی و الفت و برادری به بار می نشیند. و در پیکره نمایش " من " این اتفاق می افتد و دیگر "من" اول شخص جمع یعنی " ما " می شود. با وجود این که از منیت آدم ها انتقاد کرده و این گونه مناسبات بین آدم ها را درست نمی داند و طالب تغییر و تربیت آن هاست، اما به شدت اثری معتدل است، تند رو و یک جهته نیست بلکه عواطف انسانی رافت قلب را توصیه می کند. و به همین مناسبت اثری عاطفی است. نکته حائز اهمیت دیگر آن این است که از حرفه ی بازیگری در مقابل روابط غیر اخلاقی افرادی که از عشق پاک جوانان به حرفه ی بازیگری و به طور کلی از حوزه هنر سوء استفاده می کنند دفاع می کند.
گاه دیده می شود که جامعه هنری به عمد و یا به سهو یا تقلید و همانند سازی و یاغربی سازی، تحت تاثیر جو سازی آوانگاردیست های وطنی ، مبهم بافی ها و " تماشاگر فراری ده " هایی را به نام نمایش های آزمایشگاهی و کارگاهی مورد توجه و حمایت قرار می دهد که کسی از آن ها سر در نمی آورد. اکنون به نظر می رسد حق است که جامعه ی هنری این نمایش را که در نوع خود نو آورانه و بی بدیل است، تحت حمایت قرارداده، به عنوان یک نمایش نمونه و کم خرج ، از نظر تولیدی که حاصل یک لابراتوار بازیگری است، به مسئولین معرفی کرده و ایشان را تشویق کنند که اولا خود از این نمایش دیدن کنند و ثانیا شرایطی را فراهم نمایند که در مناطق مختلف تهران و شهرستان ها به صورت رپرتواری به اجرا گذاشته شود. پیشنهاد می شود برای رونق تالار محراب یکی دو نمایش از این دست که تا کنون در تالار محراب به اجرا درآمده است، با تبلیغاتی مناسب، و بلیط نیم بها برای دانشجویان و دانش آموزان و همچنین معرفی تصویر پارکینگ خیابان همجوار، برای آن دسته از تماشاگران که معضل پارکینگ مانع از آمدن شان به مرکز شهر می شود، به صورت رپرتواری در کنار نمایش های عادی دیگرش به اجرا بگذارد، با این عملکرد، برای این تالار شناسنامه ی خاصی تهیه و ترسیم خواهد شد.
(۱) – آدلف آپیا، از کتاب (تئاتر جزیره کوچک آزادی ترجمه ناصر حسینی مهر)
کاظم هژیر آزاد